طالبي، ترک سروري کن و جاه
شاعر : اوحدي مراغه اي
رخ به هر مشکلي مپيچ ز راه | | طالبي، ترک سروري کن و جاه | روح پيوند شو به عالم خير | | در سماوات کن به فکرت سير | خويشتن را بلند ارزش کن | | ياد ارواح پاک ورزش کن | خويش را ارجمند ساز اينجا | | منزل خود بلند ساز اين جا | در رکابت روند جن و ملک | | تا چو باشد توجهت به فلک | تا کني در ميان جنت جاي | | بدر آر از گل طبيعت پاي | عقل را راي و اتفاق اينست | | روح را رفرف و براق اينست | جاي ناديده چون نهي پايي؟ | | راه نارفته کي رسي جايي؟ | از حيات تو هر نفس گاميست | | در گذار تو هر هوس داميست | تا ترا مختصر نگيري تو | | دو جهاني بدين صغيري تو | وين چنين حالتي به بازي نيست | | اين چنين آلتي مجازي نيست | رشتهي جان به دست تن دادي | | ترک ياران خويشتن دادي | دين به علم و عمل درست شود | | تن به جاه و مال چست شود | کي بدان رسته راهبر گردي؟ | | تا تو گرد کلاه و سر گردي | علم دين بر آسمان برکش | | داغ ايمان به روي جان درکش | روي در عالم معاني کن | | پشت بر خاکدان فاني کن | تا برآيي به حيله و صفتش | | زندهاي شو به جان معرفتش | کار بر منهج صواب شود | | نفس قدسي چو کامياب شود | وز بلندي که عين پستي تست | | رنج نايافتن ز هستي تست | هم پديدست حد خوش علفي | | چند و چند از گريز و ناخلفي؟ | مدتي هم به کار بايد بود | | تا بکي شرمسار بايد بود؟ | تو چنان خفته خوش، چه عذرت هست؟ | | اين چنين کارخانهاي در دست | بعد ازين عذر رفته بايد خواست | | کارت از کاهلي نيايد راست | نتوان رفت راه نوميدي | | گر چه بر خويش بد پسنديدي | تا رگي هست در تنت ميکوش | | منشان ديگ جستجو از جوش | رخ نهادي به تير باز مگرد | | واقفي، بر در مجاز مگرد | هم به جايي رسي، چه ميداني؟ | | گر چه آهسته خر هميراني | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}